زبانحال حر با سیدالشهدا علیه السلام
ای رهـبــر احـرار! مــن حُـرّ شمـایـم هــرچـنـد بــا بـیگـانـه بـودم، آشـنـایـم تو در کرم چون جدّ خود پیغمبر استی تو در به روی دشمن خود هم نبـستی شـرمـنــده از اولاد زهــرای بـتــولــم مـردودم امـا مـیکـنـد لـطفـت قـبـولـم روزی که چون خاری به راهت سبز گشتم گویـی دوبـاره بـا نگـاهـت سبز گـشتم هـم سوختی از برق حُسنت حاصلم را هـم بـا نگـاه خـشم خـود بُـردی دلم را بــاغ وجــودم را حـسـیـنآبـاد کــردی یـکـدم اسـیــرم کـردی و آزاد کــردی آن روز دیــدم مـظهـر عـفــو خـدایـی چشمت به من میگفت: حُر! تو حُرّ مایی! زنجیـر ذلت را ز اعـضایـم گـشـودی افسـوس! ای مـولا ندانـستـم کـه بودی دیگـر وجـودم غـرق در نور خدا بود در بـین دشـمن هـم دلم پیـش شمـا بود یـا یـک نگـاه خشـم، هستم را گـرفتی آنجـا نـفـهـمـیـدم کـه دستـم را گرفـتی اکنون که چشم خویش را وا کردم امروز خود را در آغوش تو پیدا کردم امروز |